میان!
میانِ میان‌ها!
میان تمدن، میانِ تاریکی؛
من در میانِ تو ایستاده‌ام چرا که
همواره چیزی در میانِ چیزی‌ست
و در میانه‌ی هر چیز
دهانی‌ست پنهان، برای بلعیدنِ خود.  

***
نگاه کن به اشکال:
به مُبل، به ساعت، به خطِ ممتدِ سرخ:    
شب از سیاهیِ خود می‌نوشد
و از سیاهیِ خود سرشار است:
   از صدای نی لبک و جامِ سحرآمیز.
و در میانه‌ی فنجان
دایره‌های تلخ ، به خویش می‌غلطند
و در میانه‌ی باد
رازِ سنگ پنهان است

ای باورِ خیس
آیا تو نیز مرا
به مثابهِ رازی-
در میانه‌ی خود، پنهان نموده‌ای؟  


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها